۹/۱۷/۱۳۹۰

سناریوی جمهوری اسلامی برای فردای دستیابی به بمب اتم


یکی از کاربران فرندفید چندی پیش پرسشی را طرح کرده بود که شاید بارها به ذهن تک تک ما رسیده باشد و  جواب آن را بدیهی دانسته و چندان بدان نپرداخته باشیم.
سوال این بود: « فکر می‌کنید جمهوری اسلامی به دنبال سلاح اتمی هست؟ اگر جواب مثبت است فکر می‌کنید از این سلاح چه استفاده‌ای می‌خواهد بکند؟ »
و بعد از کامنت های مفصلی که مخاطبان برایش نوشته بودند، به این جمع بندی رسیده بود که «تقریباً همه دوستانی که اینجا نظر دادن تصریحاً یا تلویحاً (دو مورد) نظرشون اینه که جمهوری اسلامی دنبال سلاح اتمی هستش. و اکثریت در این موضع متفق‌القول هستند که سلاح اتمی رو در کوتاه مدت و میان مدت برای تضمین بقاش می‌خواد و در بلند مدت برای بلندپروازی‌های ایدئولوژیکش»
جمع بندی بالا ، دقیق به نظر می رسد با این وجود در این نوشته  سعی خواهد شد موضوع، دقیق تر واشکافی شود.

اگر بخواهیم دلایل راهبردی جمهوری اسلامی را برای دستیابی به بمب اتمی (و یا قدرت اتمی)، به بحث بنشینیم، باید تحلیل مان را از اصلی ترین گره آغاز کنیم. این گره اصلی، «هویت» جمهوری اسلامی است که این نظام مجبور است برای حفظ حیات خود بدان پایبند بماند. در این هویت، خطوط قرمزی وجود داردکه مرتب بین جمهوری اسلامی ایران و نظم بین الملل چالش ایجاد می کنند. به بیان دیگر بعضی از این خطوط قرمز، توان بازی در نظام بین الملل را از نظام اسلامی ستانده اند و آن را در موضعی مستقر کرده اند که نمی تواند به چارچوبه نظام بین الملل و نظم نوین آن تن دردهد. به کلام دیگرباید گفت که پذیرش نظام بین الملل برای جمهوری اسلامی از دست دادن این هویت است.
اگر روزی فرا برسد که جمهوری اسلامی نظام بین الملل را به تمام بپذیرد و بواسطه آن بخش های پر رنگ هویتی خودش را پاک کند این اتفاق به معنای ریزش ساختار ایدئولوژیک خواهد بود که در خوشبینانه ترین حالت استحاله شدن نظام را در پی خواهد داشت و نام خمینی و انقلاب اسلامی را به گنجینه های تاریخی خواهد سپرد.
تا زمان وجود نظام دو قطبی نظام اسلامی می توانست به حیات بخور و نمیر و انگلی خود ادامه دهد. اما با گذشت نزدیک دو دهه از فروپاشی بلوک شرق و تحولات عمیق در چینش پازل قدرت های جهانی، در به در دنبال سوراخ دعایی است که بتواند نقشه حیات آینده خود را در آن بیابد.
راه های گوناگونی تاکنون پیموده شده است. مثلا دوره اول هاشمی رویکرد اصلی، خودکفایی بود. بلوک شرق تازه فروریخته بود و تصور روشنی از جهان بعد از کومونیسم وجود نداشت. پایان یافتن جنگ و نیاز کشور به بازسازی این توهم را ایجاد کرد که می توان مرزها را بست با همان شعار نه شرقی و نه غربی، به بازسازی کشور پرداخت. چنین رویکردی دوام چندانی نیافت و جوانان دوران انقلاب که حالا مدیران جنگ رفته و بازسازی دیده ای شده بودند فهمیدند که نمی شود مرزها را بست و فقط به خودکفایی مشغول شد.
بن بست در خودکفایی مدیران کمتر ایدئولوژیک و اجرایی را به سمت جهانی شدن و عضویت در شورای تجارت جهانی ترغیب کرد. چنین صحبت هایی در دوره دوم هاشمی شروع شد. و اینجا بود که یک به یک می فهمیدند برای حضور در جامعه جهانی و پذیرفتن قواعد آن باید هویت ده دوازده ساله جمهوری اسلامی قربانی شود. همزمان چنین فهمی هم در بخش محافظه کار نظام اسلامی به وجود آمد و این شد که هویت جمهوری اسلامی شروع به صدور علایم حیات کرد و واکنش هایش آغاز شد. چنین واکنش هایی را می توان در قتل های خارجی ، ترورها  و بگیر و ببندهای حزب الله  در آن دوره ردیابی کرد. در نهایت غلیان هویت جمهوری اسلامی آنقدر گسترده شد که موجب شد مردم از ترس جناح های به شدت دست راستی جمهوری اسلامی به خاتمی رای بدهند.
دولت خاتمی برای رفع مشکل تعارض هویت نظام با نظم جدید بین الملل، فرصت داشت. اما قدرت و ابزار نداشت. یک دلیل عمده اش همین هویتی بود که موجودیت جناح چپ بدان وابسته بود. چنین وضعیتی اصلاح طلبان را وادار کرد تا در این حوزه رویکرد حل مسئله نداشته باشند، و مجبور شوند راهبرد فرار از طرح مساله را برگزینند. یعنی کم رنگ کردن گوگاه های هویتی نظام که بیشترین تعارض را در برابر نظام بین المل داشتند. اصلاح طلبان برای در راستای این راهبرد سعی می کردند که یا به این گلوگاه ها نپردازند و یا در صورت مواجحه با آن موضعی خنثی بروز می دادند. خامنه ای هم اتفاقا نقطه ضعف اصلاح طلبان را درست تشخیص داد و نگذاشت که آنان استراتژی خود را با موفقیت پیش ببرند. جمهوری اسلامی اگر می خواست بحث هسته ای را به صورت استراتژیک دنبال کند می توانست بعد از لو رفتن طرح، با پایین کشیدن فتیله برای ادامه راهبرد خود زمان بخرد. اما خامنه ای احساس کرد با همین ابزار می تواند از قدرت گرفتن جناح چپ جلوگیری کند و این طور شد که یک موضوع راهبردی در سطح امنیت ملی و بین المللی تبدیل به یک ابزار راهبردی داخلی شد و بحث هسته ای به نقطه بی بازگشت رسید.
خامنه ای در دولت دوم خاتمی، همزمان با هم زدن دیگ هسته ای که برای اصلاح طلبان بار گذاشته بود، تصمیم گرفت مدل حکومت اسلامی را تدوین کند و برای بعد از اتمام دولت خاتمی نقشه خود را بچیند. مدل انتخابی هم مدل چینی بود. یعنی یک سیستم بسته سیاسی و اجتماعی و یک سیستم اقتصادی نسبتا باز با سرنخ های کنترل شده. عده ای از خواص پیرامون بیت خامنه ای به چین فرستاده شدند تا نحوه خصوصی سازی و سپردن سر نخ های اصلی اقتصاد به مهره های  وفادار حزب کمونیست را ببینند و دریابند که افراد کلیدی بخش خصوصی همچنان از وفاداران و  از اعضای رسمی این حزب انتخاب می شوند. ترجمه حزب کمونیست چین در ایران شد شد سپاه. مساله اصلی اما حل نشده بود. چین هر چه هم که با نظام بین الملل کنار آمده بود اما یک خط قرمز هایی هم داشت و ظاهرا جامعه بین الملل به یک همزیستی مسالمت آمیز با این خط قرمز های چینی رضایت داده بود.
معمای اصلی اینجا بود که چین چه داشت و ترجمان آن داشته برای جمهوری اسلامی به چه انجامید. شاید بتوان برای داشته های چین موارد بسیاری سیاهه کرد. ولی ترجمان همه این ها برای جمهوری اسلامی شد قدرت بر هم زدن نظم جهانی!
و این گونه بود که آن دیگی که برای اصلاح طلبان بار گذاشته شده بود، تبدیل به خوراک داخلی و بین المللی خامنه ای برای در افتادن با نظام بین الملل شد.  البته سلاح هسته ای چین و جایگیریش در نظام بین الملل ماحصل نتایج جنگ جهانی دوم است ولی شاید مهمترین دلیل تحمل خطوط قرمز چین، قدرتش در بر هم زدن نظم بین الملل باشد. چین مانند شوروی مدعی یک نظم دو قطبی نیست و به دنبال برپایی شعباتی در دیگر نقاط دنیا هم نمی باشد. ولی خودش به تنهایی سهم عمده ای از جمعیت و مساحت دنیا را به خود اختصاص داده است. چین در وسط زمین نظم نوین جهانی بازی نمی کند، اما در کنار آن خوشه چینی می کند و از طرفی قدرت بازی با خود نظام بین الملل را نیز دارد. به همین دلیل هم در ابعاد اقتصادی با این چارچوبه کنار آمده است ولی در ابعاد سیاسی، فرهنگی و مالکیت فکری، نظام بین الملل را به هیچ انگاشته و دیوار  دیگر بر دور چین بنا کرده است.
خامنه ای و اطرافیان عمدتا سپاهیش نهایتا به این جمع بندی رسیدند که نه تنها در ابعاد اقتصادی که حتی در روابط بین الملل باید راه چین را دنبال کنند. آنها باید قدرتی در دست داشته باشند که بتوانند در زمان لازم  نظم بین الملل را تهدید کنند. چین با اتکا به جمعیت زیاد، و وسعت گسترده به صورت طبیعی از چنین امکانی برخوردار  است و  تصور به هم خوردن نظم و امنیت کشوری با این جمعیت بزرگ و ایجاد چالش در امنیت شرق دور، برای مدعیان نظم نوین جهانی همیشه هشدار دهنده است.
جمهوری اسلامی نه جمعیت چین را دارد و نه وسعت آن را و نه قدرت اقتصادی  دو دهه پیش چین را. اما از یک مزیت مشابه برخوردار است و آن هم قرار گیری در قلب دنیا. قلب در بدن جانداران نقش پمپاز حامل انرژی(خون) را دارد و خاورمیانه حداقل تا 3 دهه دیگر چنین نقشی خواهد داشت.
جمهوری اسلامی به خوبی می داند که سلاح های متعارف تنها برای استراتزی های دفاعی مناسب است، اما اگر بخواهد نظام بین الملل را دچار حمله قلبی و یا سکته قلبی کند، باید سلاح هایی در اختیار داشته باشد که در زمان کم و حجم گسترده ،حیات نظام بین الملل را به خطر اندازند.
افق چنان روزی هم تا حدودی روشن است. جمهوری اسلامی در صورت داشتن سلاح هسته ای، حتی لازم نیست موشک های قاره پیما داشته باشد، چاه های نفت عراق و عربستان و کشورهای جنوب خلیج فارس و گذرگاه تنگه هرمز آنقدر به ایران نزدیک هستند که با موشک ها و هواپیماهای متعارف هدف قرار گیرند. کافیست دو تا سه بمب اتمی این مناطق را در هم بکوبد. تا سکه قلبی، بخش های حیاتی نظم نوین جهانی را برای همیشه دچار مرگ ناخواسته کند.
البته هدف جمهوری اسلامی رسیدن به چنین روزگاری سیاهی نیست. استراتژیست های جمهوری اسلامی می خواهند تا فردای دست یابی به بمب اتم این سناریو را در برابر نظام بین المل بگشایند و 
 بمانند کشور چین، مراودات اقتصادی خود را به دنیای آزاد گسترش داده و دیوار ایدئولوژیک خود را بر گرد فرهنگ و سیاست ایران مستحکم تر نمایند.

۱ نظر: