۱۱/۲۹/۱۳۸۸

راه «اکبر گنجی» از «عباس عبدی » می گذرد. راهبردها و چشم انداز جنبش سبز کدامند؟

عباس عبدی بعد از ۲۲ بهمن امسال جدی‌ترین انتقادات را به وضعیت جنبش سبز وارد کرده است. تصمیم راهبردی جنبش سبز در ۲۲ بهمن، شعار رفراندوم بود که رد آن را می‌توان در راهبردهای ارائه شده از سوی اکبر گنجی دید. به نظر می‌رسد اگر بخواهیم در سطح راهبرد به بحث بنشینیم، می‌توانیم  عباس عبدی و اکبر گنجی را در دو سوی طیف مورد بازبینی قرار دهیم. متن زیر کوششی است در این زمینه.

۱۱/۱۹/۱۳۸۸

آیا راه سومی در برابر رهبران اصلاحات هست؟

این روزها برنامه شاخص صدا و سیما خیلی مورد انتقاد وارد شده است. سید حسن خمینی و خاتمی از این برنامه انتقاد کرده اند و راهیافتگان مجلس هشتم و ضرغامی هم از آن دفاع کرده اند.
واقعیت این است که در این برنامه چهره خشنی از امام خمینی نشان داده می شود که مرتب از گروه های روشنفکر و منتقد انتقاد می کند و آنها را بی اطلاع از اسلام خطاب می کند. این برنامه به بهترین شکل آیت الله خمینی را در قامت یک رهبر تمامیت خواه و غیر دموکرات و حتی مستبد نشان می دهد که هیچ روزنه ای برای تنفس منتقدین، باقی نگذارده است.
برای نسل جوان و سی و دو سه ساله ها که امروزه شناخت محدودی از آقای خمینی دارند، این برنامه، تاثیر گذار بوده است.
این جوانان اکثرا در فضای رهبری آقای خامنه ای بزرگ شده اند و از همان اوایل کار گوششان از خطابه های ایشان پر است. اما سابقه ای اینچنین ملموس از آیت الله خمینی نداشته اند.
شاید به جرات بتوان گفت که نسل جوان ایران با این برنامه به سرعت دوران «خامنه ای - خاتمی» را با دوران «خمینی - بنی صدر» شبیه سازی خواهد کرد. از طرفی هم تهیه کنندگان می دانند که اتفاقات اخیر «خامنه ای - موسوی» به متناظری که آنها بدنبال آنند یعنی «خمینی-رجوی» تشبیه خواهد شد. تا قبل از این از این رو این برنامه می تواند در ادامه حیات جمهوری اسلامی تعیین کننده شود. اصلاح طلبان و موسوی از زوایه دفاع از خمینی ، به اردوگاه اقتدارگریان حمله می کردند. اما امروز آنها واقعا از این حیث بی سلاح شده اند و اگر بخواهند در برابر خامنه ای از ایت الله خمینی مایه بگذارند، افکار عمومی جوانان دچار تناقض خواهند شد.
از منظر دیگری هم می توان به این برنامه پرداخت. و آن هم توجه به مدلی است که خمینی بعد از حذف همه منتقدان خود پیش برد و توازنی از دو گروه راست و چپ ذیل رهبری خود تشکیل داد همینک توسط خامنه ای دنبال می شود. او نمی خواهد خود رهبر یکی از دو جناح حکومت باشد. او می خواهد رهبر همه باشد و اصلاح طلبها این را نمی پذیرند. به همین دلیل او می خواهد یک دو قطبی ذیل رهبری خود شکل دهد و گروه های اصلاح طلب را با همان مدل خمینی حذف کند.
بنابراین به نظر می رسد پخش این برنامه می تواند دستاوردهای زیر را برای شخص خامنه ای به دنبال داشته باشد:
  1. زمینه حذف کامل اصلاح طلبان با یک شبیه سازی تاریخی مهیا شود
  2. اصلاح طلبان در افکارعمومی از هویت یابی ذیل خمینی محروم شوند و نتوانند در برابر خامنه ای به نزدیکی خود به خمینی ببالند
  3. طرفداران جمهوری اسلامی که بعد از انقلاب در مرز ریزش هستند و دو دل هستند با شبیه سازی دوران فعلی با دوران امام ، به اصطلاح از سردرگمی بین حق و باطل بیرون آیند و حق را که همان خامنه ای است و مانند خمینی عمل می کند بپذیرند.
  4. موضع نظام برای حذف منتقدین توسط مشروعیت و محبوبیت خمینی تقویت شده و کاملا قاطع و بدون خلل ارائه داده شود.
اما این برنامه اثرات دیگری هم خواهد داشت که مسلما همه پل ها را پشت سر جمهوری اسلامی تخریب می کند. اصلاح طلبان بسیار تلاش کرده اند تا چهره ای موجه از خمینی نشان دهند. اما این برنامه تقریبا همه پل های برگشت به اصلاح جمهوی اسلامی، از داخل نظام را تخریب می کند. پخش چنین برنامه ای برای مسئولین نظام، علاوه بر منافع فوق قطعا هزینه هایی هم دارد. آنها چون به کنترل اوضاع به نفع خود، مطمئن هستند حاظر شده اند چنین هزینه ای بپردازند. قطعا اپوزیسیون جمهوری اسلامی از این بابت، در موقعیت بهتری قرار خواهد گرفت. و قطعا اصلاح طلبان داخل نظام در موضع خود تضعیف خواهند شد. نظام هنوز به خود خیلی مطمئن هست که از بابت قدرت گرفتن اپوزیسیون رنگارنگ خارجی نگرانی ندارد و فکر میکند با خرید زمان و سرکوب منتقدان داخلی، خود را در برابر گزند اپوزیسیون خارجی روئین تن خواهد کرد.
اصلاحات در داخل جمهوری اسلامی روزهای آخر حیات خود را سپری می کند، پخش این برنامه موجب شده که اگر هم جنبش سبز بتواند این اصلاحات را دوباره جان بخشد، نتواند نسبت به موضوع خمینی و تشبیه خامنه ای به او، خنثی باشد. خامنه ای اکنون خود را به جای خمینی نشانده و جنبش سبز را به جای مجاهدین خلق و نهضت آزادی. پس در این شبیه سازی سرنوشتی جز نابودی برای جنبش سبز در نظر نگرفته است. سران اصلاحات چه بخواهند و چه نخواهند اکنون در این دام قرار گرفته اند. آنها اگر بخواهند در چارچوب همین نظام بازی کنند، یا باید کاملا مطیع خامنه ای باشند که الان خمینی زمان است و یا منتقد او که آن وقت طبق این مدل از نظام اخراج خواهند شد.
من فکر میکنم الان زمان بسیار حیاتی برای سران اصلاحات است. آنان باید تصمیم بگیرند. حذف خشونت بار و دائمی از صحنه سیاست جمهوری اسلامی یا توبه و برگشت به دامان رهبری که آن هم حذف ذلیلانه از صحنه سیاست را برای آنان رقم خواهد شد.

ایا راه سومی هم هست؟

رهبران اصلاحات به خوبی می دانند که باید ذیل قانون اساسی بازی کنند. آنها حول شکاف اقتدارگرایی- مردمسالاری بازی می کنند. به همین دلیل، باید از ورود به هر نوع دوقطبی خامنه ای - منتقدین (که شبیه سازی شده دو قطبی خمینی- ضد انقلاب) است امتناع نمایند.
آنها باید بی توجه به رهنمود های خامنه ای، خود به او رهنمود دهند. مطالبه مردمسالاری از رهبر یکی از جدی ترین این درخواستهاست.
مطالبه حزب اعتماد ملی در خصوص درخواست رفراندوم حذف نظارت استصوابی بسیار حساب شده و به موقع بود.
مطالبه مرزبندی رهبر در برابر ورود نظامیان در سیاست مطالبه ای جدی است.
مطالبه مرزبندی رهبر در برابر عدم رعایت قانون و بی قانونی های فراوان دولت مطالبه ای اساسی است.
به نظر من الان زمان خطاب مستقیم به خامنه ای است. در زمان خمینی منتقدین از وزن برابر با او برخوردار نبودند و به همین دلیل او میتوانست به راحتی آنان را حذف کند. ولی امروز سران اصلاحات باید مستقیما خامنه ای را حول شکاف مردمسالاری و قانون اساسی مخاطب سازند و از او مطالبات جدی ای بخواهند.
اصلاح طلبان ناچارند به راه پر هزینه تری وارد شوند. راهی بینابین پذیرفتن رهبری خامنه ای و یا رد کامل ان.
پذیرفتن مشروط رهبری خامنه ای . مشروط به بازگشت به راه امام و قانون اساسی.و به بیانی دیگر«پذیرفتن مطالبه محوررهبری خامنه ای»
یعنی به صراحت اعلام کنند که اگر خامنه ای موراد مشخصی را که در سیره خمینی وجود دارد و قانون اساسی بر آن تاکید کرده به درستی انجام دهد حاضرند همه اوامر او را اطاعت کنند. این راه پر هزینه است اما بازی را به نفع آنها رقم خواهد زد.


۱۱/۱۴/۱۳۸۸

تونلی که به دوربرگردان ختم می شود

در سی ساله گذشته تهران تا کنون سه مدیر داشته که هر سه اسم و رسمی در کرده اند. آن قدیمی تر از همه، پروژه های نواب، تونل رسالت، برج میلاد و یک پکیج از اتوبان و بزرگراه را کلید زد و با اینکه همه را هم نتوانست تمام کند، ولی در نزد مردم مقبول افتاد و همه او را مدیری نام نهادند که خوب کار کرده و اگر هم خورده اشکالی نداشته ، چون بالاخره شهر را چهره ای دیگر داده است.
بعد از اولی البته زمان زیادی گذشت که دیگر شهردار منحصر به فردی در تهران نیامد. هر که می آمد همان پروژه های نیمه تمام اولی را دنبال می کرد به اضافه کمی پیشروی در مترو.
ولی دومین شهردار معروف تهران که آمد، سعی کرد که از سوراخ قبلی دوباره گزیده نشود. او که ایمان داشت هیچ مدیری نمی تواند افتتاح پروژه های بزرگ را در دوره مدیریت خودش شاهد باشد، پروژه هایی تعریف کرد که بتواند در ظرف یک یا دو سال افتتاحشان کند و مصداق این ضرب المثل قدیمی شود که «کی کار کرد؟ همان که تمام کرد. » پس دست به کار شد و تهران بزرگ را مجهز به آبخوری منقش به نقش شهدا ، مستراح عمومی مجهز به تکنولوژی نوین و دوربرگردان متصف به نوآوری، ساخت. او البته برای جلوگیری از اثرات زمین لرزه احتمالی پروژه ای بسیار ارزان و کارآمد معرفی کرد به نام اتاق امن. ولی شوربختانه نتوانست آن را استارت بزند و اجرایی کند. او حتی برای حمل و نقل عمومی تهران تمام تلاشش را کرد تا مونوریل را جایگزین مترو کند، اما دستاورد آن سرگردانی چند ساله ساکنین غرب تهران بود که ترمینال اتوبوس های واحدشان در میدان صادقیه هنوز که هنوز است به گودالی عظیم بدل شده است. ولی این سه طرح آبخوری، مستراح عمومی و دوربرگردان را هم استارت زد و هم یکی یکی افتتاح کرد. او وقتی از پست خود می رفت دیگر پروژه نیمه تمامی نبود تا مدیر و شهردار بعدی در گمنامی به تکمیل آن بپردازد. بعضی از پروژه های او حتی مدیران بعدی را تا مدتها الاف کرده بود که تبعاتش را جمع کنند و آن چیزی نبود جز وام ازدواج.
اما این پروژه های زود بازده برای سومی خوش پاقدم شد. او وقتی آمد شهری را ب تحویل گرفت با کلی مشکل. که اتفاقا هیچ پروژه نمیه کاره جدی ای برایش نمانده بود. ولی پروژه لازم داشت. او تجربه هر دو شهردار قبلی را داشت. پس نه پروژه ها را آنقدر گسترده کرد که نتواند همه را جمع کند و نه پروژه ها را آنقدر خرد و کوچک کرد که بعدا موجبات خنده و تمسخر شهروندان گردد.
هر چه که او شروع کرد، پروژه ای در خور بود. ولی تا آخرش ایستاد. نمونه اش همین تونل توحید. یا پارک فرحزاد یا اتوبان باکری(آسیا) یا امتداد همت و زین الدین و 137 و سیستم جمع آوری مکانیزه زباله و هزاران اتفاق ریز و درشت دیگر.
امروز که تونل توحید را برای اولین بار رفتم دیدم که چگونه ترافیک روان این تونل تحسین انگیز وقتی روی زمین می رسد و گلوگاههای دوربرگردان بزرگراه چمران را در برابر خود می بیند، چگونه سر به زیر می اندازد و سنگین می شود و شرمگین.
و این تاوانی است که فردای روز هم گریبانمان را خواهد گرفت.
امروز برهه ای از زمان است که فردا، هر چه بالنده شویم و مغرور وقتی اثرات آن را درک کنیم چیزی جز عرق بر پیشانیمان نخواهد نشاند.
خدا کند این دوران نفس گیر زودتر پایان یابد، تا خسران تاریخی این ملت هر چه که می تواند کمتر شود و خجالت هر چه که می تواند دورتر.

۱۱/۱۲/۱۳۸۸

چه سناریویی با مواضع اخیر مشایی، می خواند؟

توجه: در متن زیر به جای واژه «احمدی نژاد» از مخفف آن «ا.ن» استفاده شده و به جای خامنه ای رهبر» مخفف آن «خ.ر» درج گردیده است.

زمانی که جنبش سبز در حد فاصل 18 تیر و روز قدس دروان پر حرارتی را طی می کرد، انتصاب مشایی به معاونت اولی و نامه رهبر و عزل وی و لحن «ا.ن» در جواب به رهبری و اتفاقاتی که بعد از آن رقم خورد ، خیلی ها را به این نتیجه رسانده بود که این درگیری ، نوعی از جنگ زرگری است که به دنبال ایجاد موضوعات دو قطبی جدیدی در افکار عمومی است و برای جلوگیری از اوج گیری بیشتر جنبش سبز طراحی شده است.
البته این جنگ به اصطلاح زرگری نتوانست در بدنه جنبش سبز کوچکترین اثری بگذارد، به همین دلیل به زودی فتیله آن پایین کشیده شد و مشایی به یکی از قدرتمندترین لابی های دولت دهم تبدیل شد.
در همان زمان هم عده ای قائل به این سناریو نبودند و اصولا سیستم اصولگرایان حاکم بر کشور را اینقدر توانمند و هوشمند نمی دانستند که بتواند چنین برنامه هایی را طراحی کرده و پیش ببرد. آنها «ا.ن» و مشایی را یک مجموعه می دانند که برای حفظ قدرت هر قیمتی را پرداخت می کنند و اصولگرایی آنها تا زمانی دوام می آورد که حافظ منافع آنان باشد و فرای آن حاضرند همه اصول را قربانی شرایط، موقعیت و قدرت خود کنند. رفتار حلقه «ا.ن» و مخصوصا مشایی و شمقدری و انسانهایی از این قبیل به شدت به این تحلیل کمک می کند.

آنطور که معلوم است، شواهد قابل دستیابی در فضای اصولگرایان حاکم بر کشور، هیچ کدام یک از این تحلیل ها را قطعا مرجح نمی سازد. بلکه آرایش قوای درونی اصولگرایان است که یکی از این دو مدل را محتمل تر می سازد.
به هر حال آنچه که قطعی است، شکاف موجود در نیروهای تایید کننده دولت دهم (محافظه کاران– اقتدارگرایان) است و بازی مشایی و دارو دسته «ا.ن»، صرفا حول این شکاف صورت می گیرد و نباید این بازی با هر سناریویی بدون توجه به این شکاف اصلی تحلیل شود.

با توجه به همین شکاف سعی می کنم موارد زیر را دسته بندی کنم

الف- اتفاقات مقبول ذیل شکاف محافظه کاران– اقتدارگرایان
مانور محافظه کارانی مانند رضایی و توکلی و لاریجانی و قالیباف بر روی نقاط ضعف امثال مشایی

  • نامه ایت ا... “خ.ر» برای عزل مشایی از سمت معاون اولی
  • منصوب کردن مشایی به عنوان رئیس دفتر «ا.ن»
  • شکل گیری لابی قوی ای از مشایی در ساختار اجرایی کشور

ب- اتفاقات غیر قابل توجیه ذیل شکاف محافظه کاران– اقتدارگرایان (اصولا این اتفاقات بیشتر به نفع رقیبان «ا.ن» است)

  • اصرار مشایی به ارائه سخنان بی ربط و بی فایده در خصوص پیامبران
  • توجه مشایی به هنرمندان معروف و خبرسازی های بعد از ان
  • سخنان بی ربط، بی فایده و پر هزینه مشایی در خصوص اسرائیل

به گمان من اگر دو بند الف و ب را به لحاظ زمانی بررسی شود معلوم می شود که جریاناتی که تا اواخر پاییز پیرامون شخصی به نام مشایی رخ داد، در قالب همان شکاف محافظه کاران– اقتدارگرایان، قابل تحلیل است. ولی اتفاقات اخیر را خیلی نمی توان در این شکاف تحلیل کرد. چون هیچ نفعی برای دارو دسته «ا.ن» ندارد و آنها را در رقابت درونی خودشان تضعیف می کند و در عوض هیچ مزیت و فایده ای هم برایشان ندارد.
به نظر می رسد که اتفاقاتی که پیرامون شخصی به نام مشایی رخ داده، هیات حاکمه نظام را به این جمع بندی رسانده که مشایی پتانسیل تبدیل شدن به یک سوپاپ را دارد. و این برنامه به صورت خودآگاه و یا ناخودآگاه طراحی شده که مشایی آنقدر پتانسیل پیدا کند تا در زمان اضطرار نظام بتواند، «ا.ن» را به خاطر او قربانی کرده و نظام را به صورت آبرومندانه از سقوط برهاند.
تصور کنید که فشار داخلی جنبش سبز و فشار خارجی آنقدر بر نظام زیاد شود که به آستانه فروپاشی برسد. کم هزینه ترین روش حذف «ا.ن» چه مختصاتی خواهد داشت؟

  1. موضع «خ.ر» در خصوص سلامت انتخابات خدشه نیابد
  2. در ظاهر هم که شده حذف «ا.ن» به خاطر مطالبات جنبش سبز و رهبران آن نباشد.
  3. «خ.ر» در نقش یک ناجی ظاهر شده و به عنوان حل کننده معضلات نظام اقدامی آبرومندانه انجام دهد.

شاید بتوان مختصات دیگری هم به این سطور اضافه کرد. ولی با فرضهمین مختصات چه سناریویی بهترین سناریو خواهد بود؟
مشایی که به عنوان مظهر اختلاف بین «خ.ر» و «ا.ن» شناخته می شود تا اطلاع ثانوی مواضع مناقشه انگیزی را اتخاذ می کند و مرتب از سوی محافظه کاران نقد می شود. از سوی دیگر هیچ خللی در کار او در دولت رخ نمی دهد و «.ن» همچنان پشتیبان پر و پاقرص او باقی می ماند. “ا.ن» برای این پشتیبانی هزینه ای نخواهد داد، ولی دعواهایی مدیریت شده در این وسط شکل می گیرد که زمینه افکار عمومی و روانی دعوای شدیدی بر سر مشایی به وجود بیاید.
در زمان اضطرارمشایی یک موضع جدید و به شدت مناقشه انگیر خواهد گرفت و «ا.ن» هم به شدت از او دفاع خواهد کرد به نحوی، که «خ.ر» وارد قضیه شده و «ا.ن» را از این اقدام ملامت خواهد کرد. «ا.ن» هم پاسخ گستاخانه ای به رهبری خواهد داد که اعتراض مجلس و تعداد زیادی از وزرا را برخواهد انگیخت. و همین امر موجبات عدم کفایت سیاسی وی را فراهم خواهد آورد.

این سناریو از این جهت برای شخصی مثل «ا.ن» خوشایند است که او به کنترل شرایط توسط خودش اطمینان دارد و به خاطر جمع است که شرایط اضطرار و بحران به وجود نخواهد آمد. از این رو مشایی بدون هزینه زیادی برای او خط شنکنی می کند و بسیاری از خط قرمز های مزاحم و دست و پا گیر جمهوری اسلامی را پشت سر می گذارد تا «ا.ن» بهتر بتواند در این آشفته بازار به تثبیت قدرت خود و اقتدارگرایان بپردازد.
به نظر من این اتفاقات اخیر مشایی تنها در قالب چنین سناریویی قابل درک هست.